روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

تولد سه سالگي

  ديشب تولد روژين عزيز بود امسال ديگه قرار شده بود تولد روژين جونو توي مهدكودك در كنار دوستاش برگزار كينم . از مهدكودك به ما اجازه ندادند كه بريم اونجا به خاطر همين كيك و هداياي روژين جونو تحويل مهد كودك شاپركها داديم كلي بهش خوش گذشته بود خيلي خوشحال بود مربيش خاله مهري و مدير مهدكودك بهش كادو تولد داده بودند . البته شب قبل خودمون يعني من و پدر روژين سه تايي يه جشن كوچولو به افتخار بزرگ شدن دلبندمان گرفتيم بالاخره لحظه لحظه بزرگ شدن فرزند واسه پدرو و مادر لذت بخشه ديگه . بهمن 1385   ...
22 بهمن 1387

تولد چهار سالگي

ديشب تولد چهارسالگي روژين بود تولد مفصلي واسش گرفته بوديم چون سال قبل هم تو مهدكودك تولد گرفته بوديم امسال جبران كرديم ديگه نورچشم مامان و بابايي بزرگ شده و عقلش مي رسه كه تولد يعني چي تا خالش رسيد خونه زود گفت زود باشيد زود باشيد كادوهاي منو بديد وقتي گفت همه خنديدند چشام پر اشك شده بود از اين نعمتي كه خدا به من و بابايي روژين هديه كرده و اينجوري داره ثانيه به ثانيه بزرگ مي شه خدايا سلامتي همه بچه هاي روي زمين رو از تو مي خوام سلامتي عزيز دل من هم در كنار اونا باشه . خدايا به خاطر اين نعمت بزرگ كه تو زندگي به من عطا كردي ازت ممنونم .     بهمن 1386 ...
21 بهمن 1387

تولد يك سالگي روژين عسل

ديروز از صبح كه بيدار شدم داشتم تدارك مهموني شب رو مي ديدم تولد روژين ناناز من بود بعد از ظهر بابايي روژين شروع به تزيين اتاق روژين جون كرد و همه چيز و آماده كرديم اولش خيلي خوب بود ولي بعد روژين جون من خسته شده بود و گريه مي كرد ديگه كلافه شده بود و خوابش مي اومد . روژين جون من خيلي نازشده بود كلاً كه ناز هست تپل و مپل و تو دل برو جيگر جيگر . قشنگ ترینم چه زود لحظه های ناب با تو بودن میگذرن.دوست دارم لحظه هایی که دستای ناز کوچولوت تو دستمه یا خودتو در آغوشم آسوده رها کردی یا اون لحظه ای که اون چشای نازتو محکم رو هم فشار میدی که مثلا داری چشمک میزنی زمان وایسته.دوست دارم با تو بودن ها جاودانه باشن دوست دارم تا آخر آخر عمرم برات اول از همه ...
21 بهمن 1387

تولد دو سالگي روژين

  ديشب تولد دو سالگي عزيزم بود روژين خيلي خوشحال بود خيلي با مزه مي رقصيد با اون دست و پاهاي كوچولوش  . به روزاي گذشته كه فكر مي كنم مي بينم زمان چقدر زود مي گذره مني كه هي مي گفتم كي اين نه ماه تموم مي شه الان زندگي من ، جيگر گوشه من دو سالش شده . الهي كه قربونش برم . بهمن 1384 ...
21 بهمن 1387

اولين ايستادن هاي روژين جيگر

الان روژين مامان يازده ماهشه هي سعي مي كنه بلند شو و راه بره از ديوار و دسته مبل مي گيره كه بتونه راه بره همين كه چند قدم بر مي داره مي خوره زمين منو و بابايي شو نگاه مي كنه مي بينه ما مي خنديم و تشويقش مي كنيم دوباره سعي مي كنه كه بلند شه . دي ماه 1383 ...
12 دی 1387

جشن يلدا در مهد كودك شاپركها

ديروز تومهدكودك واسه عزيز دل مامان و بابايي جشن يلدا گرفته بودن نه نه سرما اومده بود واسشون ميوه هاي خوشمزه و كادوهاي قشنگ قشنگ آورده بود بعداز ظهر كه رفتم دنبال عزيزم تا از مهد اومد بيرون گفت مامان ببين نه نه سرما واسمون چي اورده خيلي خوش گذشته بود با هم تومديم خونه بين راه رفتيم يه كيك تولد واسه بابايي روژين جون خريديم آخه تولد بابايي بود روژين جونم اين نعمت الهي كه با اومدنش تمام خوشبختيها رو واسه ما هديه آورده ثانيه به ثانيه داره بزرگ مي شه و ما از بزرگ شدن اين فرشته الهي لزت مي بريم ايشاله كه همه بچه ها در پناه خداوند سالم زنده باشند .   دي 1385 ...
2 دی 1387

جشن يلدا

ديروز تو مهدكودك براي بچه ها جشن يلدا برگزار شد يكي از مربيها ننه سرما شده بود و واسه بچه ها هديه آورده بود بچه ها رقصيده بودند و بهشون خيلي خوش گذشته بود غروب كه رفتم دنبال روژين خوراكيهاشو مثل هندونه و انار و كادويي كه بهش داده بودند رو ديدم با خودش آورده وقتي خوشحاليشو مي ديدم كه داشت همه چي رو با لذت واسم تعريف مي كرد خيلي لذت مي بردم و غبطه مي خوردم كه اي كاش مي شد كه تمام وقت پيش عزيزم باشم نور چشم مامان و بابايي دوست داريم . فقط به خاطر تو هستش كه نفس مي كشيم . يلدا 1386 ...
2 دی 1387

اولين نشستن هاي عسلم

روژين عزيزم تازه مي خواد نشستن و ياد بگيره تا مي شينه زودي مي خوره زمين الان هشت ماهشه تازه تازه مي خواد بشينه . تكيه اش مي دم به گوشه ي صندلي تا عروسكهاش تا بتونه خودشو كنترل كنه بعضي موقع ها كلافه مي شه . عاشقشم خيلي دوستش دارم خدارو هم به خاطر اين نعمت بزرگ خيلي دوستش دارم . مهر 1383 ...
4 مهر 1387

عروسي

ديشب رفته بوديم عروسي روژين خيلي جيگر شده بود قربونش برم الهي فقط وسط سالن بود و با اون دست و پاي نازنازيش مي رقصيد خيلي خوشحال بود و خيلي ناز شده بود جيگر منه ديگه شهريور 1386 ...
15 شهريور 1387

بزرگ شدن روژين

  عزيزم ديگه بزرگ شده و دندوندانش دراومده كم كم صحبت مي كنه اداي مربي مهد كودكش رو در مي ياره كاراش خيلي شيرين و دل نشين شده مثل مامانا بچه شو مي خوابونه واسش لالايي مي گه خيلي دوستش دارم . عاشق كاراشو راه رفتنش و حرف زدنشم خيلي خوشگل حرف مي زنه . تابستان 1384 ...
7 شهريور 1387